- خب ، محرم هم که تموم شد ، دیگه بریم به کارمون برسیم ...
- چی تموم شد ؟
- محرم دیگه ... عزاداری و مسجد و ... دیگه برمیگردیم به وضع عادی ...
- اه ، که اینطور ... راستی ، قبل محرم داداشت رو دیدم ؛ مشکی پوشیده بود ، ریش گذاشته بود ... اتفاقی افتاده؟
- آره ... پدربزرگم فوت کرد ...
- خدا بیامرزه ... چرا به من نگفته بودی ؟ حالا کِی فوت کرد؟
- خدا رفتگان شما رو بیامرزه ... یک ماهی میشه ...
- پس داداشت چرا تا این موقع سیا پوشیده ؟ یک ماه که گذشته ...
- شوخیت گرفته ... کم نیست که ، بزرگ فامیله ، خیلی عزیز بود ... حداقل تا چهلمش سیاه میپوشیم!
- پس چون عزیز و مهم بوده ... پس لابد امام حسین (علیه السلام) مهم نبوده و یا عزیز نبوده که فردای شهادتش دیگه عزاداری رو تعطیل کردی؟!
- اه ... آخه ... میدونی ...
------------------------------------------------------------------
سلام
این شعر روزی امروز صبحهم بود ... گفتم تو قالب یه طرح بذارم که ببینید ...
التماس دعا ...
اندازه بزرگتر در ادامه مطلب
یا علی