تیک و تاک و های و هوی
در گذار عمر خود ما می رویم
اما نه او ...
می برد ما را به دنبال خودش ...
می برد ما را که بنماید به ما ،
جذبه های قدرتش ...
تیک و تاک و های و هوی
در گذار عمر خود ما می رویم
اما بایست ...
چیزی از دستم ، نه از یادم فتاد ...
در گمانم از خیالم یاد یک یار عزیز ...
بل همان شیدای سر مستم فتاد ...
تیک و تاک و های و هوی
در گذار عمر خود ما می رویم
اما بگو ...
تو بگو آن یار زیبایم چه شد ؟!
تو بگو آن سرو رعنایم چه شد ؟!
تو بگو ... یوسف زهرایم چه شد ...؟!
تیک و تاک و های وهوی
در گذار عمر خود ما می رویم
اما رفیق ...
تو بدان بی یاد آن یار شفیق
بی حضورِ نور او در همین طی طریق
راه خود گم میکنیم ...
تیک و تاک و های و هوی
در گذار عمر خود با یاد یاران می رویم ...
با صفا و عشق و ذوق و شور و شین
با نوا و ذکر مولانا حسین ع ...
تیک و تاک و های و هوی
در گذار عمر خود ما می رویم
پشتمان قرص وجود یکدگر ...
دستمان در دست آن پیر و امیر قافله ...
تا بیاید آن سفر کرده ز راه ...
در پی گشت و گذار عمرمان ...
یاد او باشد براه ...