بگذار از تو بگویم ،که دلم تاب ندارد که بدون رخ ماهت لَیل مهتاب ندارد
بگذار از تو بگویم ،که نهادی به دلم خون همه لیلا شدی و من ،شده ام پیش تو مجنون
بگذار از تو بگویم ،تو خودِ آیت نوری تو همان یکه سوار لحظه ی ناب ظهوری
تو همان ذکر مدامی به لب پیر جماران تو همان معنی عشقی ،دلبر ماه خراسان
این تو بودی به سر من هوس شعر نهادی این تو بودی به دل من ،عشق مادرت بدادی
عشق زهرا (س) به دلم شد ،شده ام یار" ولایت" که شنیدم زلبانش من به کرّات صدایت
آن صدایی که ندا داد "اَین عَمّار"اِی جوانان چه کسی یار حسین(ع) است زمیان اهل ایمان
چو شنیدم این ندا را به سرم شور تو افتاد وای بر من که چقدر دیر ،دل من یاد تو افتاد
لیکن اکنون که به یادت میسرایم این نوا را دل به عشق تو سپردم ،غم ندارم من ز دنیا
این جهان با کلّ "ما فیه"ش به فدای قدم تو تو بیا تا که بگویم چه کشیدم ز غم تو
در غیاب روی ماهت دل به آقایی سپردم من دمادم در بر او نام زیبایت ببردم
او بگفتا ،در رکابت کلّ مایملک نهاده چون تمامی را به اویش،نام زیبایت بداده
بیش از این دیگر نگویم ،چون که دانی غصه ها را تو بیا و قسمتم کن ،دیدن کرببلا را