برای اطلاعات بیشتر

کلیک کنید

وبلاگicon
هیئت - عمارگراف
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


هیئت - عمارگراف



درباره عمار
هیئت - عمارگراف
گفتگو با عمار
تماس با عمار


اون قدیم ها ...
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90


لینکهای روزانه
تولبار عمارگراف - ammargraph toolbar [4]
مقام معظم رهبری [15]
[آرشیو(2)]


اهالی عمارآباد
چمنــزار آسمان
سفیر دوستی
.: شهر عشق :.
صبح نزدیک
معرفت(استاد حسینی)
ماه و مهر
روز امید
این نجوای شبانه من است
پاورقی
گل نرگس
زندگی کاروانی
ستاره فاران
حاج آقا مسئلةٌ
بی تعارف
سربازخونه
شناخت مقام معظم رهبری
شیعه والپیپر
.. :: دلت را زمین بگذار :: ..
زینت زن=حجاب
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی(پاونا)
من ودنیام تو حجم کوچیک
سایت مطلع عشق
چاپار سافت(دانلود)
سایت عمارگراف(غیرفعال)
عاشقان بقــیــع
پی سی فوتو
دوئل
پایگاه جامع وبلاگ نویسان و طراحان ارزشی استان
در انتخاب خطر،استخاره ممنوع است
انجمن آزاد-دل بده
دلپریزاد
گاه نوشته های یک میلاد
نقش خیال
گرافــ(چریک)ــیک
شبکه اجتماعی عمارگراف

پیگیری پست جدید
 
لوگوی وبلاگ
هیئت - عمارگراف


لوگوی دوستان




آمار سر زدن ها
همه سرزدن ها :280774
امروز چند نفر سر زدن : 11
دیروزچند نفر سر زدن: 25
 RSS 

 به نام عشق ...

محرم ... از بچه گی وقتی این اسم رو میشنیدم ، یاد پرچمهای سیاه و سبز و قرمز می افتادم ...

یاد مسجد ، یاد تکیه ، یاد دسته عزا می افتادم ...

با این اسم بزرگ شدم ، نهال زندگیم با اشکهای مادرم موقع روضه پا گرفت ...

استواری رو از قدمهای پدرم تو صف زنجیرزنی یاد گرفتم ...

یه چیز جالب از تمام اینها یاد گرفتم اون هم مفهوم وابستگیه ...

شاید براتون سوال باشه که اینها به وابستگی چه ربطی داره ؟!

قاتل من زهر شرربار شد/قاتل مادر در و دیوار شد

وقتی میرم هیئت ، به یاد کربلا می افتم و عاشورا و امام حسین (علیه السلام) اما یه حسی تو دلم میگه نباید سردار رشید کربلا ، ابوالفضل رو از یاد ببری که اگه نبود ...

وقتی میام در مورد برادری فکر کنم که تمام آرزوش رسوندن آب به بچه های خیمه بود ، یادم میاد که اون فقط از یه چیز می ترسید اون هم شرمندگی بود ...

شرمندگی جلوی یه خواهر ، خواهری که پدرش اون و برادرش رو بهش سپرده بود ... اون خواهری که مثل کوه پشت برادراش ایستاده بود ...

حتی وقتی بچه های خودش رفتن سمت میدان و تکه تکه شدن ، خم به ابرو نیاورد .. این صبر ، این استواری ، این وقار رو از کجا آورده بود ...

آره از پدرش به ارث برده ... حیدر کرّار ... امیرالمومنین ... همون آقایی که تو تنهایی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچوقت میدون رو خالی نکرده بود ...

هیچوقت نترسیده بود ... هرگز کمر خم نکرده بود ... نه ، اشتباه کردم ؛ یه بار کمر خم کرده بود ...

یادتون میاد کِی بود ؟کجا بود ؟

آره تو کوچه بود ... یادمه سر و صدا میومد ... بوی هیزم ... غلاف شمشیر ... مسمار ... یه صدای سیلی اومد ... آره همون موقع بود که کمر حیدر کرّار خم شد ... همون موقع بود که حسن (علیه السلام) ناله زد : " وای مـادرم ... "




مُجرم: میلاد اسماعیل زاده » زمان ارتکاب به جُرم 8:6 عصر روز سه شنبه 90 آذر 8


سلام


از آنجایی که در عصر حاضر نیاز بشر به وسایل نقلیه هر چه بیشتر شده است و در پی آن نیز آمار تصادفات و صدمات ناشی از بی توجهی و اشتباهات افزایش پیدا کرده است.

یکی از عواقب مهم و خسارتهای مالی ناشی از این تصادفات که در بالا ذکر شد ، کج شدن و به اصطلاح عوام «غُر» شدن بدنه ی اتومبیل می باشد که باعث پیدایش پیشه ای به نام « صافکاری» گردیده است .

در شرح این پیشه باید عرض کنم که کار اصلی این قشر زحمتکش - صافکارها - این است که صفحات فلزی بدنه ی اتومبیل را که بر اثر ضربه کج شده اند به حالت ابتدایی برگردانند و قابل ذکر است که هرچند فرد مورد نظر ماهر باشد ، باز هم اثراتی از آن ضربات بر بدنه ی خودرو باقی می ماند.

   آخـــیــــــــــــــــش !!! راحت شدم از این کلمات زبان معیار ...

خوب ادامه میدم ...

اشتباه نکنید موضوع وبلاگم رو عوض نکردم...

متن بالا برای زمینه سازی چند جمله ایه که میخوام در ادامه عرض کنم ...

یکی از دوستان پرسید : هیئت؟ چرا میری هیئت؟ حالا میری هیئت خدا خیرت بده ، چرا هر هفته؟

و از آنجایی که من سرم درد میکند برای اکسپلین ... ببخشید ، توضیح دادن برخی مسائل از این قبیل شروع کردم به سخنرانی ...

هیئت

" ببین دوست عزیز ، روح ما مثل یک صفحه فلزی صاف و براقه ، مثلاً بدنه ی ماشین ...

جامعه و محیط اطراف هم مثل جاده و خیابون که مسلماً توی خیابون چی هست ؟ ... آفرین ، ماشین ...

حالا اگه ما تو کارهامون دقت نکنیم و خدایی نکرده حواسمون پرت این ماشین های اسپورت و زرق و برق اطرافه جاده بشه ، ممکنه منحرف بشیم و به موانع برخورد کنیم و در نتیجه ...

درسته ، اون موقع است که به صافکاری نیاز پیدا میکنیم ...

حالا هرچی دفعات تصادف ما بیشتر باشه ، به همون نسبت فاصله ی رفتن ما به صافکاری (هیئت) کمتر میشه ... "

البته این رو میدونم که استدلال من ، نه کامل بود و نه زیبا ... اما بخشی از جواب رو میشه از توش بیرون آورد ...

شرمنده پرحرفی کردم ...

یا علی




مُجرم: میلاد اسماعیل زاده » زمان ارتکاب به جُرم 4:44 عصر روز شنبه 90 مهر 2

اسلایدشو

[ طراحی : عمارگراف ] [ کدنویسی قالب : شهر عشق ]